نیما...فرشته زمینی من

امروز برای اولین بار شما رو بردیم تفریح خییییییییلی خوش گذشت با باباپرویز و مامانی و خاله شقایق و خاله لیلا و بی بی وبابا امین و..........رفتیم دوازده بدر اخه فردا قراره بارونی بشه تازه همین امروز هم خیلی باد میومد....خلاصه رفتیم شما بیشتر دوست داشتی داخل چادر باشی و بازی کنی ...بی بی  هم پیشت بود و مواظب تو بود  روز خوبی بود برات روزهای بهتری رو ارزومندم               ...

                                                                          همیشه با لبخندت دنیا را                             &n...

                                  سلام فسقلی سال نو مباااارک چه سفره هفت سین قشنگی ...میدونستی مامان فرحناز این سفره هفت سین خوشگل رو با یک زنجیر طلا بخاطر اولین عیدت برات تهیه کردن ...مامانی خیلی تورو دوست داره و میگه من عاشقه نیما هستم همیشه به من میگه تو بادومی و نیما مغز بادوم یعنی تو خیلی براش عزیز هستی یه جایگاه خاصی براش داری اولین بهار رو دیدی پسر؟ چقدر زیباست انشالا بهارهای زیااااااا اااااااااادی رو من وتو ...

  نیما ...بادکنک بازیت داخله اتاقت دیدنی بود  ...

سلام ناز گلم چهل روزگیت مبارک عشقم امروز مامانی شمارو برد به حمام  ...به قول قدیمیاا اب چله شمارو ریختن و وقتی از حموم اومدی مامانی برات اسفند دود کرد که از چشم بد دور بشی عزیزم.... ایشالا در پناه خدا سالم باشی:           ...

      اولین یلدات مبارک پسررر شب یلدا خونه مادربزرگ من دعوت بودیم من عاشقه خونه مادر بزرگم هستم نمیدونی چه صفایی داره مخصوصا چیدمان خونشون سنتیه و صفاش رو بیشتر کرده  خلاصه بابایی ما رو سوپرایز کرد به مناسبت اولین سال یلداتون یک کیک خرید  که روش نوشته بودّ:        نیما جان یلدات مبارک ...

عکس نیمولی بیست دقیقه بعد از به دنیا اومدنت باباامین ازشما گرفته           چه اخمی خدااا ...

شما در تاریخ 1395/9/11دربیمارستان دنا ساعت8:05شب به دنیا اومدی بابا امین ومامانی(مامان من)و مامان جون و عمه همگی توی سالن انتظار منتظر تو بودن بقیه هم تلفن به دست بودنوهر از گاهی امار میگرفتن ...بی بی وریحانه و خاله لیلاهم دلشون طاقت نیاورد اومدن بیمارستان اما مامانی اونا رو راضی کردکه برن خونه خلاصه بعد از رفتن اونا شما به دنیا اومدی واولین کسی که صدای گریه شمارو شنید بابا امین بود...اونقدر از به دنیا اومدنت خوشحال بود که برای اوردن وسایلات به گفته ی خودش از خوشحالی بجای اینکه با اسانسور بره بامامانی از پله هارفتن پایین خیلی ها منتظر اومدنت بودن و مشتاق دیدنت     ...

یکی بودیکی نبود ....غیر از خدا هیچکس نبود همون خدای مهربون تو...سید نیمای عزیزم روبه من وبابا امین هدیه دادبخاطر به دست اوردنت...بغل کردنت خیلی سختی کشیدم و تنها ارزوم اینه خداوند تو رواز چشم بد محافظت کنه ودر پناه خدا به سلامتی بزرگ بشی   دوستت دارم عزیزم   ...