نیمانیما، تا این لحظه: 7 سال و 5 ماه و 7 روز سن داره
پیوندمن و باباپیوندمن و بابا، تا این لحظه: 8 سال و 8 ماه و 12 روز سن داره

نیما...فرشته زمینی من

نگاه خوابیدنتوووو....

سلام فسقلی مامانی امروز یه عالمه کار داشتم توهم نمیذاشتی به یه زوری خوابوندمت بعد از یه ساعت اومدم تواتاقت ببینم در چه حالی هستی با این صحنه مواجه شدم:       ...
11 خرداد 1396

اولین مسافرت عشقم

  سلام نفسی روز پنج شنبه صبح برای اولین بار سه تایی رفتیم مسافرت و تفریح ...اولین سفره تو اولین باری بود که به من توی عمرم اینقدر خوش گذشت چون در کنار تو و بابا امین بودم ...رفتیم بوانات ...خونه باغی مامان جون اینا ...دو روز موندیم امروز هم اومدیم و الان که این پست رو میذارم شما از خستگی راه داری هفت پادشاه معروفه مارو خواب میبینی قربونت برم ببین پاهاتو گذاشته بودیم تو اب خیلی دوستداشتی:     چه اخمی وای وای وای وای           پایان سفر تو ماشین خوابیدی ... بوسسسسسس خوابای رنگی رنگیا رو ببینی نازگلکم ...
7 خرداد 1396

نیما عاشقه جشن تولده

سلام فسقلی..... این پستی که الان برات میذارم ماله قبل از عید هست ومن اونموقع وبلاگ نداشتم که برات تعریف کنم  زن عمو ما رو واسه تولده ماهان دعوت کرد درست همون روز هم شیفت کاریه بابات بود منم ابعد از به دنیا اومدنت بدون بابایی مهمونی هایی رو که دعوت میشیدیم نمیرفتم چون از پس گریه کردنت در مهمونی بر نمیومدم خلاصه با اصرار مامان جون راضی شدم و یه هدیه واسه ماهان خریدم و رفتیم خونه مامانی(مامان من)و تورو بردم حموم امادت کردم وبابایی اومد دنبالمون و رسوندمون خونه عمو و خودش رفت سرکار......همه استقبال کردن از منوشما و خداروشکر اونطور که فکر میکردم نبودی بالعکس عاشقه تولد شده بودی و ذوق میکردی مخصوصا موقع شمع فوت کردن و خوندن شعر تولد...تولد......
2 خرداد 1396

من ده اردیبهشتیم...

سلام پسر ..... امروز تولده من بود و فردا تولد شش ماهگی شما باباا امین سرکار بود اما از قبل بابایی پیشواز رفته بود کادو داده بود ومن رو حسابی سوپرایز کرد قرار بود برام کیک هم بخره اما من نذاشتم ولی بابا پرویز و مامان فرحناز منو سوپرایز کردن برای من و شش ماهگی شما کیک تولد گرفتن یک جشن پنج نفره کوچولوخونه بابا پرویز اینا گرفتیم و خیییییلی خوش گذشت....ولی جای بابا امین سبز بود....                       ...
10 ارديبهشت 1396