نیمانیما، تا این لحظه: 7 سال و 5 ماه و 7 روز سن داره
پیوندمن و باباپیوندمن و بابا، تا این لحظه: 8 سال و 8 ماه و 12 روز سن داره

نیما...فرشته زمینی من

نفسم...شاهزاده من...نیما

سلام شاهزاده کوچولوی من! امروز برای من روزه خوبی نبود ...چون تو حالت خوب نبود...همه میگن بخاطر دندون در اوردنت هست ...اما من شک داشتم...بین ساعت6عصرتا 7یه بند گریه کردی و جیغ زدی ...هیچوقت همچین گریه ای از تو ندیدم و خودمم گریه میکردم که چرا شاهزاده من باید درست روز کودک ...روز بازی کردن و شیطنتهای بیشترش اینجور بیحال و مریض توی بغلم افتاده باشه... تنت خیلی داغ بود وتب شدید داشتی اونقدر شدید که حتی از روی لباسهای تنت و نفسهای داغت بخوبی احساس میکردم... من و بابا در حین گریه ها و ناله هات آماده شدیم و خودمون رو رسوندیم به بیمارستان خصوصی مادر و کودک ... و اونجااروم شده بودی اخه گریه بعضی بچه ها نظرت رو جلب کرده بود ....خلاصه دکتر معاینه کرد ...
17 مهر 1396

دهه محرم...

سلام پسر زیبای من امروز9مهرماه 1396 و دهم محرم ماه هست ...بابا امروز سرکار بود و من ومخصوصا مامان فرحنازهم دوست داشتیم تو رو ببریم بذاریم توی گهواره حضرت علی اصغر...چون اولین محرمت هست ...و خلاصه امروز صبح با باباجون (بابای من)رفتیم ...نزدیکه شاهچراغ بود که یه گهواره دیدیم و تورو گذاشتیم داخلش ....بیدار بودیاااا...اما خیلی سریع خوابت برد...این واسه من بامزه بود...خداروشکر ...این هم از خاطره دهم محرم ماه...ایشالا سالم باشی در پناه خدا یا علی! امروز صبح آماده برای رفتن میبینی بیدار بودی اینجا دیگه خوابت برد ...
9 مهر 1396

دلنوشته برای پسرم...

  سلام پسر نازنینم... گفتم برایت بنویسم از آنچه در دل دارم و نمی توانم بگویم...شاید مجالی نباشد که بگویم...نمیدانم که اصلا این دلنوشته روزی روزی چشمهای زیبای تو را زیارت خواهد کردیا نه...نمیدانم آن روزها کجایی وشبها در اغوش کدام یار ارامش را در می یابی و صبح ها با نسیم نفس کدام دوست بیدار می شوی...ولی مهم این است که الان شبهایم را با گرمای آغوش تو آغاز می کنم و صبح ها با صدای نفس تو روز را از سر می گیرم. ..   ...
30 شهريور 1396

سالگرد عروسیمون....

  ا مروز1396/6/6 سالگرد ازدواج مامان سارا و بابا امین هست... سالگرد با هم بودنمون... سالگرد آغاز زندگی مشترکمون... به همین راحتی...به همین سادگی...به همین زودی شد دوسال...خییییلیی زود گذشت نیما...خییییلی...باورم نمیشه....دوستداشتم واسه بابایی کادو بگیرم و سوپرایزش کنم اما نتونستم ولی بابایی منو سوپرایز کرد و زیباترین وبهترین کادوی دنیا روبهم هدیه کرد...یه دستبند زیبا...       ای ن هم کادوی بابایی.... اما نیما کوچولوی من اینو بدوون اگر دوسال از عروسیمون ؛بهترین شبه زندگیمون گذشت...در عوض خدا بهترین و با ارزش ترین شخصی رو دارم که با خنده هاش باعث میشه هیچوقت حسرت گذشته ها رو نخورم.....
6 شهريور 1396

پسرم....

پسرم هرچقدر مغرور تر باشی تشنه ترند برای با توبودن.. هرچه دست نیافتنی باشی بیشتر به دنبالت می آیند... امان از روزی که غرور نداشته باشی وبی ریا به آنها محبت کنی انوقت تورا هیچوقت نمی بینند... ساده از کنارت عبور می کنند!
2 شهريور 1396

آرزوی من و بابا برای تووو نیمای قشنگممم

  برایت آرزو دارم که نورِ نازکِ قَلبتْ …به تاریکی نیامیزَد. که چِشمانَت…به زیبایی بِبینَد زِندِگی ها را. چوباران …آبی وزیبا بِباری شادمانه… روی گردِغم به دور از دل گرفتن ها. برایت آرزو دارم بھ تَنهایی نیالاید خدا این قلب پاکت را و همواره به دستانت بیاویزد چراغِ راه خوشبختی . بدانی آنچه را اینک نمی دانی. برایت آرزو دارم سعادت را……طراوت را بهشت را... بهترین ُبهترییین ها را عزیزه روزهای من خدارا می دهم سوگند که در قلبم برای توخدارا آرزو دارم.   ...
21 مرداد 1396